برای التیام آلامم معمولا میرم آرایشگاه. امروزم درد عزیزی منو بسیار دردمند کرده بود پس روانه شدم آرایشگاه.یک خانمی اونجا مو کوتاه میکرد که دفعه قبل یعنی یک ماه پیش که اونجا بودم حدود 7ماهه حامله بودومن یادمه چقدر چشمهاش برق میزدو آرامشی از بودن یک موجود زنده  در شکمش  داشت رو من کاملا حس میکردم کلی هم با اون حال انرژی داشت وکار میکرد امروز ظهر که رفتم دیدم یه گوشه ای کز کرده اثری هم از حاملگی نیست چشمم به رنگ لباسش  افتاد سرتا پا مشکی پوشیده بود بدون آرایش با صورت زخمی وکبود و چشمهای ورم کرده.دلم خیلی لرزید دلم درد گرفت دقیقاجای بچه اون .جرات نگاه کردن بهشو نداشتم کلی تراژدی تو ذهنم ساختم ولی حتی یک لحظه به پرسیدن به جویا شدن فکر نکردم هنوز منگم از این روزها که هرجا میرم دنبالم غم لعنتی میاد .حالا با ذهن درگیرم سعی میکردم هی برم تو نخ عروسهای خوش آب ورنگی که از در ودیوار آویزونه  خودمو گول بزنم که یهوموبایلم زنگ میزنه وخبر بد بعدی روهم  میشنوم مامان آقای نامهربون بیمارستان بستری شده وعمل باید بشه  .خدا امروز رو به خیر کنه.

no more dreams

من  یه مدتیه از خوابیدن وخواب دیدن میترسم کلا با تردید میرم تو رختخواب.خواب های من سه دسته شدن اول کابوس هام که عمدتا زمانی اتفاق میوفتن  که من غذای زیادی قبل از خواب خورده باشم ودوم خواب هایی که واسم پیام دارن وسوم خوابهایی از تصاویر واقعی ازآینده رو بهم نشون میدن.فعلا هرسه حالت واسم ترسناکه  بدبختانه من هرشب که خواب میبینم یادم میمونه وتجزیه و تحلیل های من از چند دقیقه  بعد از بیدار شدنم تو رختخواب  شروع میشه وبعضی وقتها کل روز ذهنمو به خودش مشغول میکنه.تجربه من در طول مدت زندگیم تا به الان بهم نشون داده وبهتر بگم بهم یاد داده که باید کاملا خوابهای دسته دوم وسوم رو جدی بگیرم خیلی جدی وگرنه عواقب زیادی برام در پیش داره.در طول مدت متاهلیم مخصوصا دو سال آخر یکی از خواب های من  خیانت همسر قبلیم به من بود که به خاطر تکرار مکرر این خواب به روانپزشک مراجعه کردم حتی با خودش چقدر مشورت کردم وچه روزهایی که سردردهای میگرنی من بعد از دیدن این خواب باعث فلج شدن من  موندن من تو رختخواب میشد.خوب دیشب هم خوابی واسه خودم دیدم که ترسش  الان تو عمق وجودمه خدا بهم رحم کنه.

امروز در خودم  قدرت کولی بازی وعربده کشی  مثل یک آدم چاله میدونی وبی فرهنگ رو کشف کردم  چهار ساعت سرکوبش طول کشید ضربان قلبم هزار بود شر شر عرق میریختم .میدونم که خشمیگنم اینها همه ناراحتی ها و عصبانیت های سرکوب شده قبلیه که اینجوری قلمبه شده ولی تا این حد تا حالا تجربه نکرده بودم.بازم میگم من هنوز خودمو نمیشناسم.واه واه به خودم.

do not kiss me again

وقتی  که ساعت کاریم تموم میشدو می اومدی دنبالم وسریع درو پشت سرت می بستی ومحکم بغلم میکردی وپیشونیمو میبوسیدی خستگیم در میشد وقتی که واست آشپزی میکردم میومدی ودستمو میبوسیدی بازم خستگیمو در میکردی چند روز پیش که خونه دوستم بودم وشوهرش اومد توی آشپزخونه وبوسیدش یاد تو افتادم وفهمیدم که  خستگی من با بوسه های دروغین  تو تا پارسال در میشد  شاید بوسه اون مرد هم دروغین بوده باشه.

بهتر میشم به زودی. همش کسل وکم انرژیم.کم پیش میاد.البته بی  پلاک بودن تیام هم بی تاثیر نیست.

خب تصمیمات مهمی که تو این بیست وچهار ساعت گذشته گرفتم  به شرح ذیل میباشد:تا اطلاع ثانوی به تلفن های هیچکدام از افراد فامیل  پاسخی داده نمی شود واحتمالا تا ابد دوم. تا اطلاع ثانوی هیچ رفت وآمدی  حتی در صورت فوت عزیزان فامیل صورت گرفته نمی شود. سوم: به هیچ احد الناسی به این زودیهااجازه ورود به حریم خصوصی  بنده داده  نمیشود.درددل و وابستگی عاطفی!واز این صحبت ها تعطیل.سخته ولی عملیه فعلا به امید خدا تصمیم قطعی دارم.آهان راستی سیاست هم تعطیل کلا از دیروز روح و روانم به اف یو سی رفت خشمم فروکش نکرده داره همش دندونامو رو هم فشار میدم وخودمو منقبض میکنم اعصابم تعطیل شده رسما.

خب امروزم اینجوری شروع شد که اول صبح خاله خیرخواهم زنگ زد واعلام کرد که بخاطرکمک به من یک سری از مسایلی که بنده اصلا تمایلی نداشتم که در خانواده ما بیان بشه از زندگی بنده را فقط وفقط برای کمک به من به خاله دیگه بسیار بسیار خیر خواهم گفته وانفجار من وفریادهای پیاپی  بنده به مدت نیم ساعت پایان مکالمه با تهدیدهای بنده.ظهر رفتم پیش نی نیه وخودش شروع کرد به بازجویی من که آیا عمو تو رو از خونه ات بیرون کرده؟شایان ذکر هست که قبلا بانی نیه  همسایه بودیم ورفت آمد این بچه بامن خیلی زیاد بودتقریبا روزی دوساعت خونه من بود ومن سعی کردم توجیه کنم که بخاطر نزدیکتر شدن به محل کارم رفتم از اونجا وبچه بعد ازکلی که حرف زدم گفت که از رفتنم نارحتته ودق کرده آره دقیقا گفت که دق کرده خوب بازم اعصابم به نحو احسنت خورد شد.بعد از ظهر مامانم بهم زنگ زد و از یک تراژدی دیگه فامیلی ایندفعه داییم گفت که در مورد زندگی من شب قبل اظهار نظر کارشناسی کرده  ودیگه من ترکیدم.ابغوره گیری بنده یک ساعت ادامه داشت تا تصمیم به دیدن فیلم challengingبابازی انجلینا جولی  گرفتم خب در ضمن فیلم هم بساط آبغوره گیری باز به شدت هر چه تمامتربرپا بود تا ده دقیقه پایانی که غم عمیق واشک های منو به وجد تبدیل  کرد واومدم پای کامپیوترومینویسم که خوبم وزندگیمو اونجوری که میخوام میسازم آره.

چه خوب شد امروز تموم شد.

دختر جاری قبلیم همون که ذکر خیرش بودبه خاله اش که تازه از اتریش اومده  واز همه جا بیخبر بوده دیروز گفته که:عموی بیشعور  احمق نفهم! اون سیاه زشت آشغال !زن عمو رو از خونشون بیرون کرده.این قضیه در حدی رو همه تاثیر گذاشته که تا حالا سه نفر به من زنگ زدن ودقیقا عین کلماتی که ذکر کردم رو بهم گفتن.لازم به ذکر است که هیچ کسی جلو این بچه  حرف خارج از حریم ادب نزده تا حالاومن  هم اصلا باهاش در مورد این مسایل صحبت نمیکنم.همه ما بهت زده ایم حالا فردا قراره ببرمش استخر وپارک یکم باهاش اون وسط هاحرف  هم بزنم.خداروشکر میکنم خودم بچه ندارم.

یکی از انتقادهای پررنگ آقای قبلی زندگیم  این بود که قسمت مردونه  شخصیتم زیاد در زندگی  مشترکمون نقش بازی میکنه.تو این مدت  زیاد روی این  مساله فکر کردم وتاحدود زیادی این انتقادو وارد میدونم.راهکارهای زیادی روبرای بیشتر زن بودن وفقط در موارد لزوم کمی مرد بودن روبکار بردم وخیلیهاشون تاثیر شگرفی روی روحیاتم وزندگیم داشت.یکی از چیزهایی که این روزها دارم روش کار میکنم استفاده  بیشتر از رنگ های تاثیر گذار روی این زن وجودم  هست.من  تا چندروز پیش تو محیط کارم مقنعه مشکی میزدم الان دو روزه که با روسری والبته با رنگ گرم  سرکارم حاضر میشم وقراره تا یک هفته این کاررو بصورت امتحانی تکرا ر کنم.فعلا که آیینه بهم میگه  که زنم.

بابا جونم ترسهاتو که تو چشمات پره این روزها خوب میفهمم.از تنها موندن من حق داری واهمه داشته باشی ولی هم من هم شما خوب میدونیم که واسه من این فعلا تنها راه حله وگریزی هم نیست .مرسی که سکوت میکنی و مرسی که همچنان من برات همون دختربابایی قبلیم.

توی دو ماه اخیر به سه تا از برنامه های امسالم رسیدم:طلاق گرفتم،محل کارمو عوض کردم وبالاخره دیروز ماشینمو عوض کردم.ماشین جدیدم اسمش تیامه که به گویش لری یعنی چشام.شایان ذکره که بنده یک آهن پرست میباشم وماشین بازی توخونمه وتوی خانواده مااین میل بدجوری ارثیه . برادر بزرگه اعتقاد راسخ داره که ماشینش از زنش براش عزیزتره شایعاتی مبنی براین هست که تو ماشینش بعضی وقتها غذا میخوره ومیخوابه!بابابزرگم که نگودیگه با ماشینش  چه کارا که نمیکنه تا جایی که یادمه ماهی یکبار واسه فان !موتور ماشینشوباز میکنه ودوباره میزاره سرجاش مصرف ماشینشم اونجوری که داییم میگه در حال حاضر به صورت شگفت انگیزی کم کرده در حدی که باید در فهرست رکوردهای گینتس ثبت شه وکلی هم واسه خودش مهندسه.حالا فعلا تیام تا بعد از انتخابات بی پلاکه وبنده شاکیم .یواشکی حالا یه حرکت هایی میکنیم ولی کلا بد شانسی آوردم دیگه همین.آها باباهه هستو خوش وخرمه ومن کلا از تصمیمم بابت گفتن قضایا صرف نظر کردم.آره بابا کم آوردم فعلا مگه چیه؟

باباجونم وقتی دیشب از دور منو دیدی وسرعت راه رفتنتو زیاد کردی واونجوری وسط خیابون محکم بغلم کردی وبوسیدی ومنو اونقدرفشارم دادی تا مقنعه ام از سرم افتاد ، منو آشفته کردی . کلی باخودم تمرین کرده بودم که بهت بگم که دیگه متاهل نیستم ولی اینکارات پشیمونم کرد.وقتی تو خونه ام اومدی وعکستو دیدی  که رو یخچال چسبوندم ،همون عکسی که سه تا بچه ات کنارت هستن ویک لبخند خوشگل رو لباته ومنم مثل اکثر اوقاتم  رو پاهات نشستم ، چشات چه برقی زد باباجونم، میدونم که بیشتر از بقیه بچه هات دوستم داری آره مطمئنم.باباجونم چقدرزیبا بودصدای بلند خنده های من وتو وقتی که دوتا مون رومبل روبروی تلویزیون کنار هم لم داده بودیم ومناظره میدیدیم چقدر باهم واسه میرحسین ذوق کردیم مرد، چه مزه خوبی داشت تلویزیون نگاه کردن باتو وقتی هی اصرار میکردی که موزی که واسم رو چنگالم گذاشته بودی رو بخورم .یادم رفته بود اینکارات مرد.چجوری ناراحتت کنم مرد آخه ؟

جدیدا فقط حمیرا گوش میدم از من بعیده !!گوشهام کلی هرروز تعجب میکنن .چقدر صداش زنه.تا حالا کجا بود این صدا هان؟

تنها  غمم  امروز دیدن سه عدد موی سفید است که یکیش جلو کله ام میباشد.قابل ذکر است که مادر بنده اولین موی سفیدش در چهل سالگیش رویت شدپس به مادرمان حسودی میکنیم.

دیروز دعوت شدم خونه یکی از دوست های قدیمیم که باهاش یازده سال سابقه دوستی دارم والبته باعث آشنایی من وهمسر قبلیم هم بود.من بعد از جداییم خیلی دوست ندارم خونه دوست های متاهلم برم  ولی خیلی وقت بود که اصرار میکرد.یکی از مسایل جالبی که دوستم مطرح کرد این بودکه به تازگی یک حساب بانکی  باز کرده که همسرش نمیدونه وکلی هم موقع گفتن این قضیه به من چشاش برق زد ومیگفت به دلیل اختلافاتی که سر مسایل مالی با همسرش داره  نمیدونه که آیا با ایشون میمونه یا نه.بهش گفتم که  بعد از سه سال زندگی مشترک فقط همین مشکلو داری که نمیخوای بچه دار شی وبه طلاق فکر میکنی گفت آره . از دیروز تا حالاهی من تعجب کردم هی ترسیدم.احساس کردم که وجود چهار تا دوست مشترک صمیمی ومطلقه خوش و خرم وشاد وخندان به اون دختر قانع وکمرووترسو جرات داده که یک همچین افکاری رو بیان کنه.کلی انرژی صرف کردم که بهش  حالی کنم که عزیز دل طلاق یک شکسته هرچقدر هم بدش کل درآمدت تو جیب خودت بمونه و نخوای با کسی تقسیمش کنی.

stupid voice inside

به این  نتیجه رسیدم که باید عکس کسانی که دوستشون دارم دائم جلو چشمم باشه پس در یک حرکت انقلابی رفتم هفت عدد عکس را درقطع بزرگ چاپ کردم  زدم رو دیواره سمت راستی یخچالم که از توی  هالم قابل دیدن هست ومحل رفت وآمد.کلی اونجای خونم  حس های قشنگ هست تو هواش.ناخودآگاه لبخند رو لبام میاره ایستادن جلوی عکس ها.راستی چرا من تو ذهن همه اینقدر چهره ام میمونه ؟امروز ظهر که واسه چاپ عکس هام رفتم یارو تافایلها رو بهش دادم به من گفت که خانم شما پنج سال پیش عکس عروسیتونو نیاوردیت اینجا احیانا براتون بزرگ کنیم؟من  واقعا تعجب کردم گفتم بله یه  آدمی هم تو وجودم داد میزد که بهش بگو طلاق گرفتی دیگه بگو بگو.از این ندای درونیه هم خنده ام  گرفت  احمق.

امروز داشتم به این فکر میکردم که من اگر آدمیزاد نمیشدم  بهتر بود ترکیبی از سنجاب وخرگوش میشدم.

i am sure i have honor man

ساعت1:18شب  اس ام اس داده:عند بی شرفی شب بخیر!!!یک ساعت  طول کشید تا درون خودم رو کاویدم ومطمئن شدم که شرف هم دارم.جهت اطلاع آدم هایی که زود قضاوت میکنند وهمیشه اشتباه میکنند.

دیالوگ نی نیه که بهش گفتم دوستش دارم با مامانش  ...بچه چراموبایلمو خاموش کردی گذاشتی تو کیفت بردی مهدکودک؟میدونی چقدر دنبالش گشتم؟ نی نیه:خوب میخواستی نزاریش دم دست من.من:انفجار خنده.نی نیه داره  با باباش بازی میکنه یه دفعه چشاش برق میزنه میگه بابا میخوام یه کاری بکنم کفت!!!  ببره!!!من:دراز کش رو زمین قهقهه میزنم.چهارسالشه.

just repeat:i love you

امروز به پنج نفر گفتم که دوستشون دارم:خواهرم،دوستم مریم،دوستم فوژان،دخترجاری قبلیم،مادر همسر قبلیم.احساسم کاملا واقعی بود نیازهای عاطفیم رو این ابراز علاقه ها ارضا کرد. به همین سادگی الان لبریز شدم از حسهای خوب.

دیشب  که از در خونه ام واردشدم هر چی  فشار به مغزم آوردم یادم نیومد که آخرین بار کی کسی غیر از خودم از این چهارچوب رد شده .ترسیدم  واقعا .یهودلم  پرشد از تنهایی.زیاد طول نکشید ولی پریشونم کرد.

thank u man

چقدر خوب شد که آقای همسر قبلی بنده از تمام فرصت های طلاییش برای افتادن از چشم بنده به نحو احسنت استفاده کردن.مرسی بابت اینهمه تلاش  مرد.

dance with my soul

داشتم توی آیینه کنار تلویزیونم  خودمو میدیدمو میرقصیدم یهو ذهنم پرت شد به روزهایی که صبر میکردم آقاهه از خونه بره بیرون  بعدش بساط رقص وپایکوبیم رو برپا کنم.دوست نداشت برقصم میگفت خیلی رفتار رذیلانه ایه نمایش  پیچش تن یک زن.یاد اون روزهایی میوفتم که دختر پرانرژی درونم رو هی گول زدم که الان وقتش نیست کوچولوی شیطون طناز من حالا بیا بریم خرید حالا بیا بریم ورزش حالا آب ورنگ بیشتری بمال بخودت هان ببین چه خوشگل شدی .ولی اون هیچوقت راضی نمیشدو من میدونستم یک جای کارم میلنگه .امروزیکدفعه چقدر راضی شدم وخشنود از اینکه تنهام واون دختره بی پروا بالا وپایین میپره  وخوشحاله واسه همین لحظه های خوبی که بهش برگردونده شده.

آغوش امن  من  اکنون کجای دنیاست؟قلبش برای کدامین زن زیبا میتپد؟دستش گرمای  دست که را بخود  جذب میکند؟بوی تنش  بم صدایش؟مشتاقم تا بدانم همه  چیزش راوبی تاب گرمای نفسش میمانم.

هرچه بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که دراکثر روابط زوجین فقط نقش ف..اااا..ک... ک بادی  را برای هم بازی میکنن همین . تواین مدت باموردهای متعددی دوروبرم روبروشدم که واقعابعضی هاشون ترسناک بودن تازه همش آدمو میترسونن که عاشق نشی خرنشی.تکلیف عشق چی میشه ونوبت عاشقی کی میرسه رو دیگه نمیدونم.خیلی دوست دارم بدونم چرا یه همچین وضعیتی اپیدمی شده ؟ چی شده اصلا؟متاسفم حالا حالاها.

خب با زجر فراوان ایداهو تمام شد فیلم  امشبم flockهست.کلا تواین مدت جداییم فیلم دیدن برام عین یک مسکن عمل کرده بعضی وقتهابوده که با دیدن یک صحنه خنده داراونقدر نصفه شبی بلند بلند خندیدم که بعدش همش انتظار داشتم که همسایه هام بیان وبهم تذکر بدن.فیلم ترسناک واکشن معمولا نمیبینم بدلیل اینکه عادت به فشار دادن بغل دستیم داشتم قبلا والان برام قرار گرفتن در همچین محدودیتی سمه پس تا اطلاع  ثانوی فیلم کمدی ودرام میبینیم وحالشو میبریم.

یکی از روش های تو آب نمک نگه داشتن کیس های خوب در آقایون همانا این است که میفرمایند دوست اجتماعی!باشیم فعلا.

میگه که بگو ببینم کجاهات!!!عملیه بینیت که عملیه دندوناتم که لمینت کردی  بقیه اش رو خودت بگو،من : ماااااادر جاننن!

یکی از خصوصیات فردی من این هست که فیلمی که میخرم تاکید میکنم باید بخرمش تاآخرش میبینم حتی اگر چرت ترین فیلم دنیا باصدتا تمشک طلایی باشه.حالا یه فیلمه از دیشب ساعت دوازده شروع کردم عزا گرفتم که چه جوری تمومش کنم هیچ رقمه هم باخودم در جهت ندیدش نمیتونم کنار بیام اسمش ایداهو هست بابازی کیانو ریوزگفتم خبر بدم کسی مثل من باهاش به گل نشینه.نتیجه دوروز تعطیلی هم دیدن چهار عدد فیلم بود که یکیش فیلم ایتالیایی بنام غریبه بود که بدک نبودفقط تنها مشکلش این بود که حس بچه دوستی من رو بسیار تحریک کردومن بعد از دیدن این فیلم رفتم سراغ دختر چهار ساله جاری قبلیم ومدت دوساعت از عصر پنج شنبه ام رو با ایشون به گردش وخرید والبته دو فقره پارک کثیف به قول نی نی*یعنی پارکی که کفش بجای تشک ریگ باشه*گذروندیم.بسیار خوش گذشت فقط ایشون منزل تشریف نمیبردن ساعت ده ونیم شب با کلی وعده وعید مصلحتی رفتن پیش مامانشون.خبر خوش واسه خودم اینکه بابا جونم تشریف نمیارن بدین دلیل یک مقدار از فشارهای مخ بنده فعلا وموقتا کاسته شد.