پدر عزیزم دارن تشریف میارن وبنده باید قضیه طلاقم را به اطلاع ایشون برسونم این از این وکلا خیلی به به.طی تجربیاتی که در طی هفته  گذشته بدست آوردم ظاهر بنده بسیار غلط انداز میباشد پس بنده شکر میخورم باب آشنایی راکلا باز کنم .خیلی فعلا شاکیم از بندگان ذکور خدا.البته یه کوچولو هم درک متقابل دارما ولی دیگه نه  اینقدرکه بتونم این همه فضاحتو  بپذیرم پس تجربه ه به بن بست خورد ونیازی هم به تکرار نیست.به اطلاع خودم میرسانم اینجا ایران است ومنم یک زن با شرایط خاص.فلذا بایدخیطه قرمزرو وسیع تر کنم  سختگیرانه تر ببینم همه چیزرو.صبوربودن چیزیه که این این روزها لازمه زیستن من شده.

سالاد الویه تنها غذاییه که قابلیت یک هفته خورده شدن رو داره  به امید اینکه اون ظرف سالاد الویه تو یخچالم امروز تموم شه ومن یه نفسی بکشم آمیییییییییین.

یکی از اون معدود وقتهایی که نبودنتو تو زندگیم احساس میکنم زمانیه که اون دستبند سفیدمو میخوام رو دست راستم ببندم.یکبارکه به گریه افتادم.

زنگ زده میگه تا میخواستم ازش جدا شم باردارشد حالا دیگه مطمئنم که دیگه نمیخوام باهاش زندگی کنم سه ماهه پسرمو برده خونه باباش.مامانش خالمه توفامیل جنگ میشه وال بل بهش میگم مرد اینا رو ول کن خودت کی میخوای زندگی کنی از وقتی که میشناسمت 
سرگردونی میگه واسه امیرعلیم تحمل میکنم.تحمل یعنی چی آخه ؟بعدش شروع میکنم خدارو شکر کردن که امیر علیی 
ندارم ومدتهاست که چیزی رو تحمل نمیکنم. 

یه آدم هایی که هستن که وقتی آدم حذفشون میکنه از زندگیش  بعدش یه آخیش بلند به خودش میگه  .فعلا آخیش آخیش گویان شماره هاتونو دیلیت میکنیم.

تجربه کردن هزینه برمیدارد وتجربه های با ارزش هزینه سنگین دربردارند.دارم خودمو آماده میکنم برای شروع راهی که مدتهاست روی پیامدهاش فکر کردمو تنم لرزیده ولی بایست امتحان بشه.باید بازی کنم این قسمت از وجودمو باید بزارم بیاد بالا.لازمه بازی این قسمت از وجودم اینه که از تمام ابزارهای زنانه ام استفاده کنم.خیلی هاشو تا حالا استفاده نکردم فقط سرکوب کردم .سخته لامصب زن بودن.