وقتی  که ساعت کاریم تموم میشدو می اومدی دنبالم وسریع درو پشت سرت می بستی ومحکم بغلم میکردی وپیشونیمو میبوسیدی خستگیم در میشد وقتی که واست آشپزی میکردم میومدی ودستمو میبوسیدی بازم خستگیمو در میکردی چند روز پیش که خونه دوستم بودم وشوهرش اومد توی آشپزخونه وبوسیدش یاد تو افتادم وفهمیدم که  خستگی من با بوسه های دروغین  تو تا پارسال در میشد  شاید بوسه اون مرد هم دروغین بوده باشه.