do not kiss me again
وقتی که ساعت کاریم تموم میشدو می اومدی دنبالم وسریع درو پشت سرت می بستی ومحکم بغلم میکردی وپیشونیمو میبوسیدی خستگیم در میشد وقتی که واست آشپزی میکردم میومدی ودستمو میبوسیدی بازم خستگیمو در میکردی چند روز پیش که خونه دوستم بودم وشوهرش اومد توی آشپزخونه وبوسیدش یاد تو افتادم وفهمیدم که خستگی من با بوسه های دروغین تو تا پارسال در میشد شاید بوسه اون مرد هم دروغین بوده باشه.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 17:31 توسط دخترفروردین
|