داشتم از کنار یک ماشین پارک شده رد میشدم راننده سرشو از پنجره بیرون آورد ورو به من کردباصدای بم آرومی گفت:به هیچکس اعتماد نکن!پاهام سست شد ولی به راه رفتنم ادامه دادم درحالی که صداش هنوز تو گوشمه.
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم تیر ۱۳۸۸ ساعت 17:52 توسط دخترفروردین
|