داشتم از کنار یک ماشین پارک شده رد میشدم راننده سرشو از پنجره بیرون  آورد ورو به من کردباصدای بم آرومی گفت:به هیچکس اعتماد نکن!پاهام سست شد ولی به راه رفتنم ادامه دادم درحالی که صداش هنوز تو گوشمه.